-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چه کردهام که به یک بارم از نظر بفکندی نهال کین بنشاندی و بیخ مهر بکندی
2 کمین گشودی و برمن طریق عقل ببستی کمان کشیدی و چون ناوکم بدور فکندی
3 اگر چو مرغ بنالم تو همچو سرو ببالی و گر چو ابر بگریم تو همچو غنچه بخندی
4 چو آیمت که ببینم مرا ز کوی برانی چو خواهمت که در آیم درم بروی ببندی
5 توقعست که از بنده سایه باز نگیری ولی ترا چه غم از ذره کافتاب بلندی
6 پیادگان جگر خسته رنج بادیه دانند تو خستگی چه شناسی که بر فراز سمندی
7 از آن ملایم طبعی که ما تنیم و تو جانی وزان موافق مائی که ما نیم و تو قندی
8 بحال خود بگذار ای مقیم صومعه ما را تو و عبادت و عرفان و ما و مستی و رندی
9 ز من مپرس که خواجو چگونه صید فتادی تو حال قید چه دانی که بیخبر ز کمندی