1 صنما با غم عشق تو چه تدبیر کنم تا به کی در غم تو ناله شبگیر کنم
2 دل دیوانه از آن شد که نصیحت شنود مگرش هم ز سر زلف تو زنجیر کنم
3 آن چه در مدت هجر تو کشیدم هیهات در یکی نامه محال است که تحریر کنم
4 با سر زلف تو مجموع پریشانی خود کو مجالی که سراسر همه تقریر کنم
5 آن زمان کآرزوی دیدن جانم باشد در نظر نقش رخ خوب تو تصویر کنم
6 گر بدانم که وصال تو بدین دست دهد دین و دل را همه دربازم و توفیر کنم
7 دور شو از برم ای واعظ و بیهوده مگوی من نه آنم که دگر گوش به تزویر کنم
8 نیست امید صلاحی ز فساد حافظ چون که تقدیر چنین است چه تدبیر کنم