1 به چه کار آیدم آن دل که نه در کار تو آید؟ گل در آن دیده هزاران که نه بر خار تو آید
2 آنچه من دیدم از آن غمزه بی مهر تو، یارب پیش آن نرگس خونریز جگر خوار تو آید
3 کشت بیماری شبهام سزا این بود آن را که بسان من بدروز گرفتار تو آید
4 گریه ها در ته دیوار تو ریزم که گر افتد بر من افتد نه که غیری ته دیوار تو آید
5 منت سنگ زنان بر سر و بر دیده عاشق با چنان کوکبه گر بر سر بازار تو آید
6 جان که بگریخت به تلخی فراق تو مرانش که به در یوزه لبهای شکر بار تو آید
7 نیست افسوسی، اگر چرخ بسوزد همه دلها سر به سر سوخته است آنچه نه در کار تو آید
8 نیست غم، گر به شکنجه رودم جان به جز آنم کین ملامت به سر طره طرار تو آید
9 جان خراش است سخنهای خراشیده خسرو ما نخواهیم که این مرغ به گلزار تو آید