1 من مسکین چه کنم، پیش که گویم غم دل؟ که ز عشق تو به جز غصه ندارم حاصل
2 ای صبا، حال دل من بر دلدار مگوی که جهانی ز غم عشق تو لایعقل
3 غافل از یاد تو یک لحظه نیم تا دانی زینهار از من دلخسته نباشی غافل
4 طمع دانه کند مرغ که در دام افتد ورنه در دام غم و غصه نیفتد عاقل
5 خلق را میل به حوران بهشتی باشد چه کنم، نیست مرا جز به تو خاطر مایل
6 به وصال تو بس امید وفا بود مرا آه کاندیشه غلط بود و تصور باطل
7 به قیامت برد از عشق تو حسرت خسرو که به تشریف وصال تو نگردد واصل