غمم بکشت که از یار از امیرخسرو دهلوی غزل 1432

امیرخسرو دهلوی

آثار امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

غمم بکشت که از یار مانده ام، چه کنم؟

1 غمم بکشت که از یار مانده ام، چه کنم؟ به دست هجر گرفتار مانده ام، چه کنم؟

2 نماند طاقت زاری و ناله ام، آن شوخ نمی رود ز دل زار، مانده ام، چه کنم؟

3 برون دهم غم هجران و باورم نکند اسیر صحبت اغیار مانده ام، چه کنم؟

4 شدم ز یار و ز خویش و ز جان و دل بیزار که هم ز خویش و هم از یار مانده ام، چه کنم؟

5 همی کشند که منگر به روی خوب چو ما به عالم از پی این کار مانده ام، چه کنم؟

6 همی کنند ملامت که چند گریه خون ز زخم غمزه دل افگار مانده ام، چه کنم؟

7 رقیب گفت که «مخمور از چه ای، خسرو؟» بسی شب است که بیدار مانده ام، چه کنم؟

عکس نوشته
کامنت
comment