1 با تو چه روز بود که من آشنا شدم؟ کز روزگار صبر و سلامت جدا شدم
2 هر دم به خون دیده خود غرقه می شوم من خون گرفته با تو کجا آشنا شدم؟
3 از من قرار و صبر، ندانم کجا شدند؟ من خود ز خویش هیچ ندانم، کجا شدم؟
4 از بس که گم شدم به خیالات زلف تو موری بدم که در دهن اژدها شدم
5 بارم نبود کوه غم، اما به بوی تو در زیر بار منت باد صبا شدم
6 ای پندگوی، تا رخ او را ندیده ای بگریز و جان ببر تو که من مبتلا شدم
7 او رخ نمی نمود، به زاری بدیدمش من خود برای جان و دل خود بلا شدم
8 هر دم به داغ هجر چو عیشم عذاب بود باری ز ننگ زیستن خود رها شدم
9 خسرو به بندگیت غلامی ست بی بها خاصه کنون که بنده تو بی بها شدم