- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 رهبان دیر را سبب عاشقی چه بود کو روی را ز دیر به خلقان نمینمود
2 از نیستی دو دیده به کس مینکرد باز ور راستی روان خلایق همی ربود
3 چون در فتاد در محن عشق زان سپس در مهر دل عبادت عیسی همی شنود
4 در ملت مسیح روا نیست عاشقی او عاشق از چه بود و چرا در بلا فزود
5 مانا که یار ما به خرابات برگذشت وز حال دل به نغمه سرودی همی سرود
6 میگفت هر که دوست کند در بلا فتد عاشق زیان کند دو جهان از برای سود
7 رهبان طواف دیر همی کرد ناگهان کاواز آن نگار خراباتیان شنود
8 برشد به بام دیر چو رخسار او بدید از آرزوش روی به خاکاندرون بسود
9 دیوانه شد ز عشق و برآشفت در زمان زنجیر نعت صورت عیسی برید زود
10 آتش به دیر در زد و بتخانه در شکست وز سقف دیر او به سما بر رسید دود
11 باده ز دست دوست دمادم همی کشید زنگ بلا ز ساغر و مطرب همی زدود
12 سرمست و بیقرار همی گفت و میگریست ناکردنی بکردم و نابودنی ببود