1 چه دیلمان زره پوش و شاه ترکانش بتیر و زوبین بر پیل ساخته چنگال
2 درست گوئی شیران آهنین چرمند همی جهانند از پنجه آهنین چنگال
1 دل دوش هزار چاره سازی میکرد با وعده دوست عشقبازی میکرد
2 تا بر کف پای تو تواند مالید دل را همه شب دیده نمازی میکرد
1 دانی که چون رسد بجهان نور آفتاب انعام عام او بجهان همچنان رسد
2 کان خاک بر سرآرد و بحر آب در دهن صیت سخای او چو بدریا و کان رسد
1 نبود با او هرگز مرا، مراد دو چیز یکی ز عمر نشاط و یکی ز شادی نیز