1 چه شکر داد عجب یوسف خوبی به لبان که شد ادریسش قیماز و سلیمان به لبان
2 به شکرخانه او رفته به سر لب شکران مانده اندر عجبش خیره همه بوالعجبان
3 خبر افتاد که گرگی طمع یوسف کرد همه گرگان شده از خجلت این گرگ شبان
4 چه خوشیهای نهان است در آن درد و غمش که رمیدند ز دارو همه درمان طلبان
5 بس بود هستی او مایه هر نیست شده بس بود مستی او عذر همه بیادبان
6 عارف از ورزش اسباب بدان کاهل شد که همان بیسببی شد سبب بیسببان
7 خیز کامروز ز اقبال و سعادت باری طرب اندر طرب است از مدد بوطربان
8 من بر آن بودم کز جان و دل تفسیده بازگویی صفت عشق به روزان و شبان
9 شمس تبریزی مرا دوش همیگفت خموش چون تو را عشق لب ماست نگهدار زبان