-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چه دوداست آن ترا بر گرد لب از خط ریحانی گرفتت باغ حسن آتش مگر ز آن لعل رمانی
2 بیاد خال او تار نگه در دیده ام گردد بگرد مردمک دایم چو زنار سلیمانی
3 از آن لب گر سخن مشکل برآید، هست حق با او که بر آتش زدن از کس نمی آید بآسانی
4 سبکتر گو نگاه عجز در رخسار او گردد که آن گلشن عرق بندی شده است از چین پیشانی
5 چه آبادی طمع میداری از ملک دلی کآنجا ز هر سو برنخیزد دودی از آه پشیمانی؟!
6 نمیگیرد بجز دست تهی دامان دولت را بمشتاقان دنیا مال دنیا باد ارزانی
7 ز یمن ترک، ما را چون سلیمان تخت آسایش روان در اوج همت شد، بباد دامن افشانی
8 مرا سرگشتگی، دست از گریبان بر نمیدارد بسنگ من، فلاخن گشته زنار سلیمانی
9 گر اوراق حواس خویش را شیرازه میخواهی مده واعظ ز کف هرگز سر زلف پریشانی