چه خوشست باده خوردن از خواجوی کرمانی غزل 717

خواجوی کرمانی

خواجوی کرمانی

خواجوی کرمانی

چه خوشست باده خوردن به صبوح در گلستان

1 چه خوشست باده خوردن به صبوح در گلستان که خبر دهد ز جنت دم صبح و باد بستان

2 چو دل قدح بخندد ز شراب ناردانی دل خسته چون شکیبد ز بتان نار پستان

3 بسحر که جان فزاید لب یار و جام باده بنشین و کام جانرا از لب پیاله بستان

4 چو نمی‌توان رسیدن بخدا ز خودپرستی بخدا که در ده از می قدحی بمی پرستان

5 برو ای فقیه و پندم مده اینزمان که مستم تو که چشم او ندیدی چه دهی صداع مستان

6 که ز دست او تواند بورع خلاص جستن که بعشوه چشم مستش بکند هزار دستان

7 چو سخن نگفت گفتم که چنین که هست پیدا ز دهان او نصیبی نرسد بتنگدستان

8 تو جوانی و نترسی ز خدنگ آه پیران که چو باد بر شکافد سپه هزار دستان

9 به چمن خرام خواجو دم صبح و ناله می‌کن که ببوستان خوش آید نفس هزار دستان

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر