- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چه خوش است از جگر سوخته بویی که زند در فلکها فگند رخنه ز مویی که زند
2 سر سربازی و یا صاحب حالی باشد زلف چوگان وش کژباز تو گویی که زند
3 نیک بخت آنکه کند مست و خرابش گه هوش از لب لعل می آلود تو بویی که زند
4 من که میخواره خامم به سرم باید دید محتسب پر ز می خشم سبویی که زند
5 روی من گشت ز محراب، بگردد ناچار پنجه حسن بتان لطمه به رویی که زند
6 ای بسا خواب صبوحی که به تاراج برند هر شب آن راهزن راه به سویی که زند
7 نقل و می از دل خسرو خورد آن شاهسوار خیمه عیش و طرب بر لب جویی که زند