- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چه آفت ست نمی دانم این به زیر نقاب که تا نمود نمود آنچه، سینه گشت خراب
2 تو رخ بپوشی که از هفت پرده بنماید چو آفتاب فروزنده از چهارنقاب
3 تو زلف را ز کله بشکنی عجب نبود که دل به لنگر خورشید پروره به نقاب
4 مرا از ابروی تو شبه حسی رود به نماز که سجده می کنیم و صورت ماست در محراب
5 تو می کشی و کسی را که می شود بیهوش ذبیحه را چه خبر تا چه می کند قصاب
6 مرا که سوخته گشتم ز آفتاب رخت ازان لب ار بتوانی، به شربتی دریاب
7 ولی سوال مرا در جواب می لنگی مر که در شکر آلوده گشت پای دناب
8 شتاب می کندم عمر در فراق مکوش ترا که از پس عمری بدیده ام مشتاب
9 چه سحرها که به مدح تو کرده ام پیدا که خسرو اسفنم خوانده ای اولوالالباب