1 عجب که شمع شبی در سرای من سوزد من آن نیم که کسی از برای من سوزد
2 مجال خواب چو شمعم بهیچ پهلو نیست ز بسکه داغ تو سر تا بپای من سوزد
3 چنین که آتش آهم زبانه زد ترسم که آه من دگری را بجای من سوزد
4 اگر فرو نخورم ناله در جگر بیم است که همدمان مرا ناله های من سوزد
5 شرار سینه نه تنها بلای من اهلی است که هرکه مینگرم در بلای من سوزد