این چه بادست که از سوی از خواجوی کرمانی غزل 457

خواجوی کرمانی

خواجوی کرمانی

خواجوی کرمانی

این چه بادست که از سوی چمن می‌آید

1 این چه بادست که از سوی چمن می‌آید وین چه خاکست کزو بوی سمن می‌آید

2 این چه انفاس روان بخش عبیر افشانست که ازو رایحهٔ مشک ختن می‌آید

3 دمبدم مرغ دلم نعره برآرد ز نشاط کان سهی سرو چمانم ز چمن می‌آید

4 هیچ دانید که از بهر دل ریش اویس کیست کز جانب یثرب بقرن می‌آید

5 آفتابست که از برج شرف می‌تابد یا سهیلست که از سوی یمن می‌آید

6 از کجا می‌رسد این رایحهٔ مشک نسیم کز گذارش نفسی با تن من می‌آید

7 یا رب این نامه که آورد که از هر شکنش بوی جان پرور آن عهد شکن می‌آید

8 بلبل آن لحظه که از غنچه سخن می‌گوید یادم از پسته آن تنگ دهن می‌آید

9 چو بیان می‌کند از عشق حدیثی خواجو همه اجزای وجودش به سخن می‌آید

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر