-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چه بادست اینکه میآید که بوی یار ما دارد صبا در جیب گوئی نافهٔ مشک ختا دارد
2 بطرف بوستان هرکس بیاد چشم میگونش مدام ار می نمینوشد قدح بر کف چرا دارد
3 چو یار آشنا از ما چنان بیگانه میگردد شود جانان خویش آنکس که جانی آشنا دارد
4 از آن دلبستگی دارد دل ما با سر زلفش که هرتاری ز گیسویش رگی با جان ما دارد
5 من از عالم به جز کویش ندارم منزلی دیگر ولی روشن نمیدانم که او منزل کجا دارد
6 برآنم کابر گرینده از این پس پیش اشک من حدیث چشم سیل افشان نراند گر حیا دارد
7 مرا در مجلس خوبان سماع انس کی باشد که چون سروی برقص آید مرا از رقص وا دارد
8 اگر برگ گلت باشد نوا از بینوائی زن که از بلبل عجب دارم اگر برگ و نوا دارد
9 وگر مرغ سلیمانرا بجای خود نمیبینم بجای خود بود گر باز آهنگ سبا دارد
10 اگر چون من بسی داری بدلسوزی و غمخواری بدین بیچاره رحم آور که در عالم ترا دارد
11 ز خواجو کز جهان جز تو ندارد هیچ مطلوبی اگر دوری روا داری خدا آخر روا دارد