1 از رشته فقر خرقه ای بافته ایم وز اطلس خسروی نظر تافته ایم
2 سیرست ز نعمت بزرگی دل ما کز لذت فقر چاشنی یافته ایم
1 مژده گل چه میدهی عاشق مستمند را داغ دل است هر گلی مرغ اسیر بند را
2 دود درون من ترا دفع گزند بس بود جان کسی چه میکنی دود دل سپند را
1 باز چون شمع سحر رشته جان سوخت مرا مرده بودم دگر آن شمع بر افروخت مرا
2 چون شهیدان توشد جامه خونین کفنم در ازل عشق تو این جامه بتن دوخت مرا