بی رهنما، براه طلب پا گذاشتیم از واعظ قزوینی غزل 494

واعظ قزوینی

آثار واعظ قزوینی

واعظ قزوینی

بی رهنما، براه طلب پا گذاشتیم

1 بی رهنما، براه طلب پا گذاشتیم خود را بشوق راهروی وا گذاشتیم

2 تدبیر دلگشایی ما، هیچکس نکرد این کار را بدامن صحرا گذاشتیم

3 راضی بدلشکستگی جهل خود شدیم گردنکشی بمردم دانا گذاشتیم

4 با ما هر آنچه خصم توانست کرد کرد ما انتقام خود بمدارا گذاشتیم

5 اینجا کسی چو پرسش احوال ما نکرد ما حال خود بپرسش فردا گذاشتیم

6 در کارها ز خود نکشیدیم منتی جز اینکه کار خود بخدا واگذاشتیم

7 نگذاشتیم در دل خود هیچ زندگی تا دل بزندگانی دنیا گذاشتیم

8 در خون دل بخنده نشستن نبود رسم این رسم ما بگردن مینا گذاشتیم

9 واعظ شد اولین قدم ما بهشت فیض تا پای خواهش از سر دنیا گذاشتیم

عکس نوشته
کامنت
comment