-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ما قدح کشتی و دل را همچو دریا کردهایم چون صدف دامن پر از للی لالا کردهایم
2 خرقهٔ صوفی بخون چشم ساغر شسته ایم دین و دنیا در سر جام مصفا کردهایم
3 عیب نبود گر ترنج از دست نشناسیم از آن کز سر دیوانگی عیب زلیخا کردهایم
4 تا سواد خط مشکین تو بر مه دیدهایم سر سودای ترا نقش سویدا کردهایم
5 وصف گلزار جمالت در گلستان خواندهایم بلبل شوریده را سرمست و شیدا کردهایم
6 راستی را تا ببالای تو مائل گشتهایم خانهٔ دل را چو گردون زیر و بالا کردهایم
7 هرشبی از مهر رخسار تو تا هنگام صبح دیدهٔ اختر فشانرا در ثریا کردهایم
8 با شکنج زلف مشک آسای عنبر سای تو هیچ بوئی میبری کامشب چه سودا کردهایم
9 اشک خواجو دامن دریا از آن گیرد که ما از وطن با چشم گریان رو به دریا کردهایم