ما قدح کشتی و دل را همچو از خواجوی کرمانی غزل 680

خواجوی کرمانی

خواجوی کرمانی

خواجوی کرمانی

ما قدح کشتی و دل را همچو دریا کرده‌ایم

1 ما قدح کشتی و دل را همچو دریا کرده‌ایم چون صدف دامن پر از للی لالا کرده‌ایم

2 خرقهٔ صوفی بخون چشم ساغر شسته ایم دین و دنیا در سر جام مصفا کرده‌ایم

3 عیب نبود گر ترنج از دست نشناسیم از آن کز سر دیوانگی عیب زلیخا کرده‌ایم

4 تا سواد خط مشکین تو بر مه دیده‌ایم سر سودای ترا نقش سویدا کرده‌ایم

5 وصف گلزار جمالت در گلستان خوانده‌ایم بلبل شوریده را سرمست و شیدا کرده‌ایم

6 راستی را تا ببالای تو مائل گشته‌ایم خانهٔ دل را چو گردون زیر و بالا کرده‌ایم

7 هرشبی از مهر رخسار تو تا هنگام صبح دیدهٔ اختر فشانرا در ثریا کرده‌ایم

8 با شکنج زلف مشک آسای عنبر سای تو هیچ بوئی می‌بری کامشب چه سودا کرده‌ایم

9 اشک خواجو دامن دریا از آن گیرد که ما از وطن با چشم گریان رو به دریا کرده‌ایم

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر