1 ما عافیت نثار ره درد کرده ایم جان را به می برید عدم فرد کرده ایم
2 زین بحر آبگون چو کسی آب خوش نخورد دل را ز آب خورد جهان سرد کرده ایم
3 نیک است هر بدی که کند کس به جای من گر نیک و بد ز هر چه توان کرد کرده ایم
4 تا چند از طپانچه توان سرخ داشتن؟ روی امل که پیش کسان زرد کرده ایم
5 این سینه حریف که گردد ز خاک سیر کردیم پر غبار و چه در خورد کرده ایم
6 از بهر آن که تیره کنیم آب آسمان دهر از غبار سینه پر از گرد کرده ایم
7 نظارگیست چشم در این چرخ مهره باز این کعبتین در خور آن نرد کرده ایم
8 ای عشق، درد بخش که درمان مراد نیست درمان جان خسرو از این درد کرده ایم