دردمندیم و به از شاه نعمت‌الله ولی غزل 1184

شاه نعمت‌الله ولی

شاه نعمت‌الله ولی

شاه نعمت‌الله ولی

دردمندیم و به امید دوا آمده‌ایم

1 دردمندیم و به امید دوا آمده‌ایم مستمندیم و طلبکار شفا آمده‌ایم

2 از در لطف تو نومید نگردیم که ما بی‌نوایان به تمنای نوا آمده‌ایم

3 ما گداییم و تو سلطان جهان کرمی نظری کن که به امید شما آمده‌ایم

4 دل فدا کرده و جان داده و سر بر کف دست تا نگویی که به تزویر و ریا آمده‌ایم

5 این چنین عاشق و سرمست که بینی ما را نیست حاجت که بگویی ز کجا آمده‌ایم

6 ما اگر زاهد سجاده‌نشینیم نه رند بر سر کوی خرابات چرا آمده‌ایم

7 سید بزم خرابات جهان جانیم بندگانیم به درگاه خدا آمده‌ایم

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر