- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دست در عشقت ز جان افشاندهایم و آستینی بر جهان افشاندهایم
2 ای بسا خونا که در سودای تو از دو چشم خونفشان افشاندهایم
3 وی بسا آتش که از دل در غمت از زمین تا آسمان افشاندهایم
4 تا دل از تر دامنی برداشتیم دامن از کون و مکان افشاندهایم
5 دل گرانی کرد در کشتی عشق رخت دل در یک زمان افشاندهایم
6 چون نظر بر روی آن دلبر فتاد تن فرو دادیم و جان افشاندهایم
7 هرچه در صد سال میکردیم جمع در دمی بر دلستان افشاندهایم
8 چون ز راه نیک و بد برخاستیم دل ز بار این و آن افشاندهایم
9 چون دل عطار شد دریای عشق بس جواهر کز زبان افشاندهایم