1 از ما مشو ملول که ما سخت شاهدیم از رشک و غیرت است که در چادری شدیم
2 روزی که افکنیم ز جان چادر بدن بینی که رشک و حسرت ماهیم و فرقدیم
3 رو را بشو و پاک شو از بهر دید ما ور نی تو دور باش که ما شاهد خودیم
4 آن شاهدی نهایم که فردا شود عجوز ما تا ابد جوان و دلارام و خوش قدیم
5 آن چادر ار خلق شد شاهد کهن نشد فانی است عمر چادر و ما عمر بیحدیم
6 چادر چو دید از آدم ابلیس کرد رد آدم نداش کرد تو ردی نه ما ردیم
7 باقی فرشتگان به سجود اندرآمدند گفتند در سجود که بر شاهدی زدیم
8 در زیر چادر است بتی کز صفات او ما را ز عقل برد و سجود اندرآمدیم
9 اشکال گنده پیر ز اشکال شاهدان گر عقل ما نداند در عشق مرتدیم
10 چه جای شاهد است که شیر خداست او طفلانه دم زدیم که با طفل ابجدیم
11 با جوز و با مویز فریبند طفل را ور نی که ما چه لایق جوزیم و کنجدیم
12 در خود و در زره چو نهان شد عجوزهای گوید که رستم صف پیکار امجدیم
13 از کر و فر او همه دانند کو زن است ما چون غلط کنیم که در نور احمدیم
14 مؤمن ممیز است چنین گفت مصطفی اکنون دهان ببند که بیگفت مرشدیم
15 بشنو ز شمس مفخر تبریز باقیش زیرا تمام قصه از آن شاه نستدیم