ما نه زان محتشمانیم از جلال الدین محمد مولوی غزل 785

جلال الدین محمد مولوی

آثار جلال الدین محمد مولوی

جلال الدین محمد مولوی

ما نه زان محتشمانیم که ساغر گیرند

1 ما نه زان محتشمانیم که ساغر گیرند و نه زان مفلسکان که بز لاغر گیرند

2 ما از آن سوختگانیم که از لذت سوز آب حیوان بهلند و پی آذر گیرند

3 چو مه از روزن هر خانه که اندرتابیم از ضیا شب صفتان جمله ره در گیرند

4 ناامیدان که فلک ساغر ایشان بشکست چو ببینند رخ ما طرب از سر گیرند

5 آنک زین جرعه کشد جمله جهانش نکشد مگر او را به گلیم از بر ما برگیرند

6 هر کی او گرم شد این جا نشود غره کس اگرش سردمزاجان همه در زر گیرند

7 در فروبند و بده باده که آن وقت رسید زردرویان تو را که می احمر گیرند

8 به یکی دست می خالص ایمان نوشند به یکی دست دگر پرچم کافر گیرند

9 آب ماییم به هر جا که بگردد چرخی عود ماییم به هر سور که مجمر گیرند

10 پس این پرده ازرق صنمی مه روییست که ز نور رخش انجم همه زیور گیرند

11 ز احتراقات و ز تربیع و نحوست برهند اگر او را سحری گوشه چادر گیرند

12 تو دورای و دودلی و دل صاف آن‌ها راست که دل خود بهلند و دل دلبر گیرند

13 خمش ای عقل عطارد که در این مجلس عشق حلقه زهره بیانت همه تسخر گیرند

عکس نوشته
کامنت
comment