-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ما نه زان محتشمانیم که ساغر گیرند و نه زان مفلسکان که بز لاغر گیرند
2 ما از آن سوختگانیم که از لذت سوز آب حیوان بهلند و پی آذر گیرند
3 چو مه از روزن هر خانه که اندرتابیم از ضیا شب صفتان جمله ره در گیرند
4 ناامیدان که فلک ساغر ایشان بشکست چو ببینند رخ ما طرب از سر گیرند
5 آنک زین جرعه کشد جمله جهانش نکشد مگر او را به گلیم از بر ما برگیرند
6 هر کی او گرم شد این جا نشود غره کس اگرش سردمزاجان همه در زر گیرند
7 در فروبند و بده باده که آن وقت رسید زردرویان تو را که می احمر گیرند
8 به یکی دست می خالص ایمان نوشند به یکی دست دگر پرچم کافر گیرند
9 آب ماییم به هر جا که بگردد چرخی عود ماییم به هر سور که مجمر گیرند
10 پس این پرده ازرق صنمی مه روییست که ز نور رخش انجم همه زیور گیرند
11 ز احتراقات و ز تربیع و نحوست برهند اگر او را سحری گوشه چادر گیرند
12 تو دورای و دودلی و دل صاف آنها راست که دل خود بهلند و دل دلبر گیرند
13 خمش ای عقل عطارد که در این مجلس عشق حلقه زهره بیانت همه تسخر گیرند