-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ما سر بنهادیم و به سامان نرسیدیم در درد بمردیم و بدرمان نرسیدیم
2 گفتند که جان در قدمش ریز و ببر جان جان نیز بدادیم و بجانان نرسیدیم
3 گشتیم گدایان سر کویش و هرگز در گرد سراپردهٔ سلطان نرسیدیم
4 چون سایه دویدیم به سر در عقبش لیک در سایهٔ آن سرو خرامان نرسیدیم
5 رفتیم که جان بر سر میدانش فشانیم از سر بگذشتیم و به میدان نرسیدیم
6 چون ذره سراسیمه شدیم از غم و روزی در چشمهٔ خورشید درفشان نرسیدیم
7 در تیرگی هجر بمردیم و ز لعلش هرگز به لب چشمهٔ حیوان نرسیدیم
8 ایوب صبوریم که از محنت کرمان چون یوسف گم گشته به کنعان نرسیدیم
9 از زلف تو زنار ببستیم و چو خواجو در کفر بماندیم و بایمان نرسیدیم