ما ز می شوق او عاشق از شاه نعمت‌الله ولی غزل 1147

شاه نعمت‌الله ولی

شاه نعمت‌الله ولی

شاه نعمت‌الله ولی

ما ز می شوق او عاشق و مست آمدیم

1 ما ز می شوق او عاشق و مست آمدیم بر سر کوی مغان باده پرست آمدیم

2 بیشتر از این ظهور ، خورده شراب طهور ساقی ما گشته حور زان همه مست آمدیم

3 چون که بیامد چو جان ، دوست درآن لامکان گفت به ما این زمان بهر نشست آمدیم

4 این دل ما خوش شده چون که رسید این خبر چند روی در به در جام به دست آمدیم

5 چون که درون دلم گشت نهان دلبرم گفت به ما این زمان دست به دست آمدیم

6 ساغر و ساقی ما جمله توئی والسلام عشق نگوید تمام جمله ز هست آمدیم

7 دوست درین یک چله کرد چنین غلغله جمله در آن سلسله عشق پرست آمدیم

8 هر سحری آن نگار برد مرا نزد یار کرد مرا بی قرار نیست ز هست آمدیم

9 سید دریا شکاف شست فکنده به بحر در طلب عشق او جمله به شست آمدیم

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر