بخوبی چو یار من نباشد از خواجوی کرمانی غزل 853

خواجوی کرمانی

خواجوی کرمانی

خواجوی کرمانی

بخوبی چو یار من نباشد یاری

1 بخوبی چو یار من نباشد یاری نگاری مهوشی بتی عیاری

2 چو رویش کو لاله‌ئی چو قدش سروی چو خالش کو مهره‌ئی چو زلفش ماری

3 شب زلفش بر قمر نهد زنجیری خط سبزش گرد گل کشد پرگاری

4 شکار افکن آهویش خدنگ اندازی سمن سا هندویش پریشان کاری

5 ز زلفش در هر سری بود سودائی ز چشمش در هر طرف بود بیماری

6 اگر باری از غمم ندارد بر دل دلم باری جز غمش ندارد باری

7 بدلداری کردنش نباشد میلی ولی جز دل بردنش نباشد کاری

8 گر انکارم می‌کنند کو بیدینست نباشد جز با بتان مرا اقراری

9 چو خواجو خواهم که جان برو فشانم ولیکن جان را کجا بود مقداری

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر