- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 خسته یی کان عنبرین مو بگذرد زود از سرش همچو شمع از آتش حسرت رود دود از سرش
2 چون نمیرد خسته مسکین که بر بالین او دیر آمد آن طبیب و زود فرمود از سرش
3 غم ز درویشی ندارد رند دیر ای مغبچه زانکه خم گنج است و ساقی مهر بگشود از سرش
4 هر شهی کز فر تاج زر نشد خاک رهت باد غیرت تاج زر چون لاله بر بود از سرش
5 اهلی از داغ تو خواهد سوختن تا زنده است کی چو شمع این آتش سودا رود زود از سرش
6 گرفت آتش آه تو در دلم اهلی بسوختم دگر این آه جانگداز مکش