ما برکنار و با تو کمر از خواجوی کرمانی غزل 349

خواجوی کرمانی

خواجوی کرمانی

خواجوی کرمانی

ما برکنار و با تو کمر در میان بماند

1 ما برکنار و با تو کمر در میان بماند وان چشم پرخمار چنان ناتوان بماند

2 از پیش من برفتی و خون دل از پیت از چشم من روان شد و چشمم درآن بماند

3 گفتم که نکته‌ئی ز دهانت کنم بیان از شور پسته‌ات سخنم در دهان بماند

4 برخاک درگه تو چو دوشم مقام بود جانم براستان که برآن آستان بماند

5 باد صبا که شد به هوای تو سوی باغ چندین ببوی زلف تو در بوستان بماند

6 فرهاد اگر چه با غم عشق از جهان برفت لیکن حدیث سوز غمش در جهان بماند

7 خواجو ز بسکه وصف میان تو شرح داد او از میان برفت و سخن در میان بماند

8 در عشق داستان شد و چون از جهان برفت با دوستان محرمش این داستان بماند

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر