1 رفتیم از چشم و در دل حسرت رویت بماند بر شکستی و به جانم نقش گیسویت بماند
2 سر گذشتی بشنو از من، داشتم وقتی دلی سالها شد در فرامش خانه مویت بماند
3 دی خرامان می گذشتی خلق بیدل مانده را گریه ها پیشت روان شد، چشمها سویت بماند
4 مردن من بین که چون شب بازگشتم از درت کالبد باز آمد و جان بر سر کویت بماند
5 گردنت آزاد باد و خون من در گردنم چون به کشتن خو گرفتی و همان خویت بماند
6 رفت جان پر هوس تا بوسد ابروی ترا هم در آن بوسیدن محراب ابرویت بماند
7 زان شبی کین سو گذشتی گیسوی مشکین کشان تاکنون مستم که تو بگذشتی و بویت بماند
8 بو که باز آید دل و جان گرفتارم ز تو از بدت گفتن زبان در کوی بدگویت بماند
9 این به گفتن راست می آید که خسرو، خوش بزی چون زید بیچاره ای کز دیدن رویت بماند