1 با هرگل نورسته که برخاست نشستیم جز داغ جگر طرفی از این باغ نبستیم
2 در قید تعلق پی دل چند توان بود گفتیم طلاق دل آواره ورستیم
3 چون ذره به خورشید وشان مهر چه ورزیم چون در دل آنطایفه آن نیست که هستیم
4 از توبه و طامات عجب نخل امیدی بستیم بسی سال و بیک لحظه شکستیم
5 خاک ره ما چرخ بلندست به همت در دیده کوته نظران است که پستیم
6 آن آهوی مستیم که در صیدگه عشق جان صید تو کردیم و زدام تو نجستیم
7 لطف سخن و حسن وفا برد دل از ما اهلی نه که ما صورت دیوار پرستیم
دیدگاهها **