- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 آورده ایم روی بسوی دیار خویش باشد که بنگریم دگر روی یار خویش
2 صوفی و زهد و مسجد و سجاده و نماز ما و می مغانه و روی نگار خویش
3 چون زلف لیلی از دو جهان کردم اختیار مجنونم ار ز دست دهم اختیار خویش
4 کردم گذار برسرکویش وزین سپس تا خود چه بر سرم گذرد از گذار خویش
5 چون هیچ برقرار نمیماند از چه روی ماندست بیقراری من برقرار خویش
6 زانرو که هر چه دیدهام از خویش دیدهام هر دم کنم ز دیده سزا در کنار خویش
7 در بندگی چو کار من خسته بندگیست تا زندهام چگونه کنم ترک کار خویش
8 چون ما شکار آهوی شیرافکن توئیم گر میکشی بدور میفکن شکار خویش
9 خواجو چو کردهئی سبق خون دل روان از لوح کائنات فرو شو غبار خویش