- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ما که از اول بلی گفتیم با دلدار خویش تا قیامت بر نمیگردیم از گفتار خویش
2 می بمستان ده که عاشق تشنه دیدار تست جان ما را مست کن از شربت دیدار خویش
3 کفر و ایمان هر دو را سررشته از یکرنگی است کافری باید که ننگش آید از زناز خویش
4 شیخ اگر از خواب لافد مرد راه عشق نیست مرد را باید که بیداری بود در کار خویش
5 چشم یاری کی بود از بخت بی سامان مرا یار کس هرگز نگردد هرکه نبود یار خویش
6 همت هر کس که بینم در پی آسایش است اهلی دیوانه دایم در پی آزار خویش
7 گرچه در بازار خوبان نقد دولت میخرند دردمندان هم سری دارند با دستار خویش