-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 اهل دل را خبر از عالم جان آوردیم تحفهٔ جان جهان جان و جهان آوردیم
2 چون نمیشد ز در کعبه گشادی ما را رخت خلوت بخرابات مغان آوردیم
3 شمع جانرا ز قدح در لمعان افکندیم مرغ دل را ز فرح در طیران آوردیم
4 جم را از جگر سوخته دلخون کردیم شمع را از شرر سینه بجان آوردیم
5 ورق نسخهٔ رویت بگلستان بردیم باز مرغان چمن را بفغان آوردیم
6 شمهئی از رخ و بالای بلندت گفتیم آب با روی گل و سرو روان آوردیم
7 چون قلم پیش همه خلق سیه روی شدیم بسکه وصف خط سبزت بزبان آوردیم
8 هیچ زر در همیان نیست بدین سکه که ما از رخ زرد بسوی همدان آوردیم
9 پیش خواجو که نشانش ز عدم میدادند از دهانت سر موئی بنشان آوردیم