-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چه خوش جمعیتی داریم از زلف پریشانش بود دلشاد جان ما که دلدار است جانانش
2 بیاور دُردی دردش که آن صاف دوای ماست کسی کو درد دل دارد همان درد است درمانش
3 دلم گنجینهٔ عشقست و خوش گنجی در او پنهان چنین گنجی اگر جوئی بود درکنج ویرانش
4 من ازذوق این سخن گفتم تو هم بشنو به ذوق از من بیا و قول مستانه روان مستانه می خوانش
5 خراباتست و ما سرمست و ساقی جام می بر دست سر ما و آستان او ، دست ما و دامانش
6 اگر تو آبرو جوئی بیا با من دمی بنشین که دریائیست بحر ما که پیدا نیست پایانش
7 حریف نعمت الله شو که تا جانت بیاساید بنوش این ساغر می را به شادی روی یارانش