بستیم ز لب، در به رخ آفات از واعظ قزوینی غزل 53

واعظ قزوینی

آثار واعظ قزوینی

واعظ قزوینی

بستیم ز لب، در به رخ آفات زمان را

1 بستیم ز لب، در به رخ آفات زمان را کردیم امان نامه ازین مهر، زبان را

2 مایل بستم بیش بود ظالم معزول پرزور شود، زه چو بگیرند کمان را

3 آگاهی عامل، سبب راحت شاه است فریاد سگ، افسانه بود خواب شبان را

4 از بس بزبان آمد و از دوست نهفتیم شد جوهر آیینه، سخن لوح زبان را

5 کردم به دل سخت تو اظهار غم خویش بر سنگ زدم پیش تو این راز نهان را

6 با دیده بینا نتوان از تو گذشتن عکس رخت آیینه کند آب روان را

7 گردد ز سخن سختی هر مرد نمایان تیر است ترازو، کشش زور کمان را

8 پیچیده به خود واعظ ما بسکه ز فکرت مشکل که بیابد سخنش راه زبان را

عکس نوشته
کامنت
comment