- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بستیم ز لب، در به رخ آفات زمان را کردیم امان نامه ازین مهر، زبان را
2 مایل بستم بیش بود ظالم معزول پرزور شود، زه چو بگیرند کمان را
3 آگاهی عامل، سبب راحت شاه است فریاد سگ، افسانه بود خواب شبان را
4 از بس بزبان آمد و از دوست نهفتیم شد جوهر آیینه، سخن لوح زبان را
5 کردم به دل سخت تو اظهار غم خویش بر سنگ زدم پیش تو این راز نهان را
6 با دیده بینا نتوان از تو گذشتن عکس رخت آیینه کند آب روان را
7 گردد ز سخن سختی هر مرد نمایان تیر است ترازو، کشش زور کمان را
8 پیچیده به خود واعظ ما بسکه ز فکرت مشکل که بیابد سخنش راه زبان را