ما مانده ایم و جانی، در از اثیر اخسیکتی غزل 151

اثیر اخسیکتی

آثار اثیر اخسیکتی

اثیر اخسیکتی

ما مانده ایم و جانی، در دست غم بمانده

1 ما مانده ایم و جانی، در دست غم بمانده از عمر بیش رفته، از صبر کم بمانده

2 در دل شرر فتاده بر مغز تف رسیده از روی آب رفته در دیده نم بمانده

3 از سر گذشت کردون سر برخط حوادث نالان و اشک ریزان همچون قلم بمانده

4 با این دو روزه هستی، بنشسته تن ولیکن از لذت فراغت دل با عدم بمانده

5 کاری چو گنج قارون، رخ در نشیب داده دردی چو کوه قارن، ثابت قدم بمانده

6 دست که چید گلها، از شاخ شادمانی امروز تا ببازد، در خار غم بمانده

7 الا دو دم نمانده از تف عمر با ما صد داغ و درد حسرت با آن دو دم بمانده

8 روزی بقای عالم در شب فتاد و آنگه امید را دماغی بربوک هم بمانده

9 گیتی نمای طبعت، زنگار خورد اثیرا در بند مرد زنگی از طوس و جم بمانده

عکس نوشته
کامنت
comment