1 ما هر علم و حاکم لولاک اوحدی ممالک ادراک
2 داور دهر و حامی اسلام اعلم و اعمل و همه ادراک
3 طالع سعد، احمد مرسل سحر را محو کرده در املاک
1 گوش باید کرد ازین سرگشته اندوهگین شمه ای از صنعت خلاق گیتی آفرین
2 چند تن روزی ز همزادان ز جام عیش مست بهر گشت گلستان گشتیم با هم همقرین
1 ای خون فشرده در دل یاقوتت از رقم تیر فلک چو قوس ز رشک شده است خم
2 این بارهاست کز پی یک نامه سیاه آدم روانه گشت، نه لا بود و نه نعم
1 سوگند به خالی ز رخت گشته پدید سوگند به خطی که به گردش بدمید
2 سوگند به آن قامت چون سرو چمن کاندر هوسش عمر به پایان برسید