1 گرفت آب کاشه ز سرمای سخت چو زرین ورق گشت برگ درخت
1 گویی که هست مردم چشمم چو آبخو یا خود چو ماهی است که دارد در آب خو
1 ای شاه، بهار دشمنانت دی باد در دست تو بند زلف و جام می باد
2 چشم عدو از خون جگر رنگین باد هر جا که روی تو نصرة اندر پی باد
1 تا دیده بر آن عارض گلگون افتاد چشمم ز سرشک چشمه خون افتاد
2 هر راز، که در پرده دل پنهان بود با خون دلم ز پرده بیرون افتاد