1 نظاره تو به هر دیده کی توان کردن نظر بروی تو باید بچشم جان کردن
2 بخشم و ناز نگاهی بما کنی گاهی گر این نگه نکنی هم چه میتوان کردن
3 اگر بخاک افتد ذره گر بعرش رود نمی توان دل بد مهر مهربان کردن
4 ز دست غم همه مویم زبان شود بر تن که شرح غم نتوان بیک زبان کردن
5 لب تو گر بسخن درفشان شود خوبست چه سود دیده ز حسرت گهر فشان کردن
6 اگر تو رنجه کنی پا بر آستانه چشم خوش است دیده خود خاک آستان کردن
7 بر آستان تو اهلی نهاد روی دعا که شرمسار شد از رو بر آسمان کردن