1 وفا ز یار جفاکار چون نمی آید جفا ز یار وفادار هم نمی شاید
2 جفا چه باشد و نام وفا که باز برد؟ به حضرتی که دو عالم به هیچ برناید
3 مرا ز جمله جهان صحبت تو می باید ترا ز خدمت من ذره ای نمی باید
4 به رغم خاطر من قول دشمنان کردی چه طالعی ست مرا آه، تا چه پیش آید؟
5 منوش می به حریفان سفله طبع خسیس که تا به وقت خمارت صداع نفزاید
6 به آبروی محبت که بی غرض بشنو که از مصاحب ناجنس هیچ نگشاید
7 بترس از آه دل من که مبتلای توام به سالها دگرت کی چو من به دست آید
8 به روز وصل تو دارد خبر، دل شادی مرا دو دیده شب هجر خون بپالاید
9 اگر چه خلوت خسرو منور است، ولی به جز حضور تواش هیچ در نمی باید