1 وفا در نیکوان چندان نباشد ترا خود هیچ بویی زان نباشد
2 مرا گویید منگر در جوانان که خوبی جز بلای جان نباشد
3 نظر در روی تو خود کرده ام من بلی، خود کرده را درمان نباشد
4 دلم بر بت پرستی خو گرفته ست مسلمان بودنم امکان نباشد
5 مرا بهر تو کافر می کند خلق خود اهل عشق را ایمان نباشد
6 مرو از سینه بیرون، اگر چه دانم که یوسف را سر زندان نباشد
7 ز هجران سوخت خسرو، وه که در عشق چه نیکو باشد، ار هجران نباشد