- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 تا به سودای تو دل را عشق و همّت یار شد نقد جان بر کف نهاد و بر سر بازار شد
2 ما ز دام خویشتن بینی به کلّی رسته ایم وای بر مرغی که صید حلقهٔ پندار شد
3 از گلستان جمالت اهل معنی را چه سود چون گلی نآمد به دست و پای دل پرخار شد
4 نرگس خون ریز یار از بس که بی پرهیز بود ترک خونخواری نکرد و عاقبت بیمار شد
5 آفتابیّ و خیالی را ز مهرت ذرّهای کم نمیگردد اگرچه دردسر بسیار شد