- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 تا تیغ تو بگذاشته لب بر لب زخمم باز است بشکر تو ستمگر لب زخمم
2 هرگز نگرفته است دهنها بزبانها خویی که گرفته است بخنجر لب زخمم
3 جز شکوه بیمهریت از دل نتراود گر تیر تو انگشت نهد بر لب زخمم
4 چندان نمکیده است لب گریه دلم را کز آب دم تیغ، شود تر لب زخمم
5 حرف ستمش را، بدو لب باز توان گفت یک لب، لب تیغ و، لب دیگر لب زخمم
6 از لذت شمشیر تو در خاک عجب نیست گر مور چو خط جمع شود بر لب زخمم
7 بر آینه تیغ ستم پیشه قاتل حیران شده چون دیده جوهر لب زخمم
8 تا چاک دلم بخیه تسلیم گرفته است نگذشته دگر حرف بهی بر لب زخمم
9 واعظ دلم از درد بفریاد درآید دندان خدنگی نگزد گر لب زخمم