تا تیغ تو بگذاشته لب بر از واعظ قزوینی غزل 482

واعظ قزوینی

آثار واعظ قزوینی

واعظ قزوینی

تا تیغ تو بگذاشته لب بر لب زخمم

1 تا تیغ تو بگذاشته لب بر لب زخمم باز است بشکر تو ستمگر لب زخمم

2 هرگز نگرفته است دهنها بزبانها خویی که گرفته است بخنجر لب زخمم

3 جز شکوه بیمهریت از دل نتراود گر تیر تو انگشت نهد بر لب زخمم

4 چندان نمکیده است لب گریه دلم را کز آب دم تیغ، شود تر لب زخمم

5 حرف ستمش را، بدو لب باز توان گفت یک لب، لب تیغ و، لب دیگر لب زخمم

6 از لذت شمشیر تو در خاک عجب نیست گر مور چو خط جمع شود بر لب زخمم

7 بر آینه تیغ ستم پیشه قاتل حیران شده چون دیده جوهر لب زخمم

8 تا چاک دلم بخیه تسلیم گرفته است نگذشته دگر حرف بهی بر لب زخمم

9 واعظ دلم از درد بفریاد درآید دندان خدنگی نگزد گر لب زخمم

عکس نوشته
کامنت
comment