- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 تا خرد خیمه سوی عالم جسمانی زد عشق در کشور جان رایت سلطانی زد
2 طرّهٔ زلف بتان حلقهٔ رسوایی شد کافر چشم بتان راه مسلمانی زد
3 یار چون پردهٔ ناموس فرو هشت ز رخ عقل سرگشته قدم در ره حیرانی زد
4 باشد از طرف رخ دوست کسی را دل جمع که چو زلف سیهش دم ز پریشانی زد
5 تا تو در راه طلب پا ننهی بر سر خویش قدم راست در این بادیه نتوانی زد
6 ساقیا دست بشوی از می و بنگر که سبو بر سر از شرمِ گنه دست پشیمانی زد
7 گرنه آئین خیالی صفت نادانی ست پیش اصحاب چرا لاف سخندانی زد