تا نزند آفتاب از جلال الدین محمد مولوی غزل 1349

جلال الدین محمد مولوی

آثار جلال الدین محمد مولوی

جلال الدین محمد مولوی

تا نزند آفتاب خیمه نور جلال

1 تا نزند آفتاب خیمه نور جلال حلقه مرغان روز کی بزند پر و بال

2 از نظر آفتاب گشت زمین لاله زار خانه نشستن کنون هست وبال وبال

3 تیغ کشید آفتاب خون شفق را بریخت خون هزاران شفق طلعت او را حلال

4 چشم گشا عاشقا بر فلک جان ببین صورت او چون قمر قامت من چون هلال

5 عرضه کند هر دمی ساغر جام بقا شیشه شده من ز لطف ساغر او مال مال

6 چشم پر از خواب بود گفتم شاها شبست گفت که با روی من شب بود اینک محال

7 تا که کبود است صبح روز بود در گمان چونک بشد نیم روز نیست دگر قیل و قال

8 تیز نظر کن تو نیز در رخ خورشید جان وز نظر من نگر تا تو ببینی جمال

9 در لمع قرص او صورت شه شمس دین زینت تبریز کوست سعد مبارک به فال

عکس نوشته
کامنت
comment