- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 تا دوست بر دلم در عالم فراز کرد دل را به عشق خویش ز جان بی نیاز کرد
2 دل از شراب عشق چو بر خویشتن فتاد از جان بشست دست و به جانان دراز کرد
3 فریاد برکشید چو مست از شراب عشق بیخود شد و ز ننگ خودی احتراز کرد
4 چون دل بشست از بد و نیک همه جهان تکبیر کرد بر دل و بر وی نماز کرد
5 بر روی دوست دیده چو بر دوخت از دو کون این دیده چون فراز شد آن دیده باز کرد
6 پیش از اجل بمرد و بدان زندگی رسید ادریس وقت گشت که جان چشم باز کرد
7 چندان که رفت راه به آخر نمیرسید در هر قدم هزار حقیقت مجاز کرد
8 عطار شرح چون دهد اندر هزار سال آن نیکویی که با دل او دلنواز کرد