1 تا عاقلهٔ ما دل دیوانهٔ ماست یک درد نشان ده، که نه همخانهٔ ماست
2 هر درد که ساغر جهان حصه کند چون درنگری، نصیب پیمانهٔ ماست
1 ای سالکان راه هوای تو در طلب وی ساکنان کوی رضای تو در طرب
2 هم باده های ناب وصال تو بی غرض هم زخم های تیغ فراق تو بی سبب
1 ای شاه ز ساغر نوالت ایام ز نیم جرعه مستست
2 بیمار بقات تا قیامت بر ملک در فنا به بست است
1 در گلشن ایام نسیمی ز وفا نیست در دیده افلاک نشانی ز حیا نیست
2 بر خوانچه مینای فلک خود همه قرص است و آن هم زپی گرسنه چشمان چوما نیست