1 تا عاقلهٔ ما دل دیوانهٔ ماست یک درد نشان ده، که نه همخانهٔ ماست
2 هر درد که ساغر جهان حصه کند چون درنگری، نصیب پیمانهٔ ماست
1 خاتون زمان بدست شبگیر برداشت ز چهره پرده قیر
2 شب کحل شد و چو مردم کهل آمیخت سواد قیر با شیر
1 تا منت توست هم نشینم از ناز نمی کشد زمینم
2 خلخال هلال نعل سازم چون داغ تو می سزد سرینم
1 بهار چون خط بطلان کشید بر منشور صبا کلید بساتین نهاد پیش دبور
2 چو دود ابر بمغز فلک برآمد، شد بچشم انجم، چرخ کبود صورت گور