تا جان ز وفای دهن تنگ از خیالی بخارایی غزل 135

خیالی بخارایی

آثار خیالی بخارایی

خیالی بخارایی

تا جان ز وفای دهن تنگ تو دم زد

1 تا جان ز وفای دهن تنگ تو دم زد از شهر بقا خیمه به صحرای عدم زد

2 یارب چه بلایی تو ندانم که به عالم هرجا قدم آورد قدت فتنه علَم زد

3 چون ماه نو از دیده نهان گشت یقین شد کز فتنهٔ ابروی تو ترسید که خم زد

4 تا کلک قضا نقش رخ و زلف تو بندد از غالیه بر صفحهٔ خورشید رقم زد

5 باشد که به جایی رسد از عشق خیالی چون از سر اخلاص در این راه قدم زد

عکس نوشته
کامنت
comment