- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 تا جان ز وفای دهن تنگ تو دم زد از شهر بقا خیمه به صحرای عدم زد
2 یارب چه بلایی تو ندانم که به عالم هرجا قدم آورد قدت فتنه علَم زد
3 چون ماه نو از دیده نهان گشت یقین شد کز فتنهٔ ابروی تو ترسید که خم زد
4 تا کلک قضا نقش رخ و زلف تو بندد از غالیه بر صفحهٔ خورشید رقم زد
5 باشد که به جایی رسد از عشق خیالی چون از سر اخلاص در این راه قدم زد