1 تا جمالت عاشقان را زد بوصل خود صلا جان و دل افتادهاند از زلف و خالت در بلا
2 آنچه جان عاشقان از دست هجرت مىکشد س ندیده در جهان جز کشتگان کربلا
3 ترک ما گر مىکند رندى و مستى جان من ترک مستورى و زهدت کرد باید اولا
4 وقت عیش و موسم شادى و هنگام طرب پنجروز ایّام عشرت را غنیمت دان دلا
5 حافظا گر پایبوس شاه دستت مىدهد یافتى در هر دو عالم رتبت عز و علاء